معجزات و فضايل اميرالمومنين على (ع ) اخبار على (ع ) از آينده
مگر نام محمد هم علی نیست آئینه روی محمد علیست تقدیم به روی ماه عالم مهدی موعود منجی تمام عالم هر که منجیست خدا یارو نگهدارش باد هم که عیسی و موسی محمد باشد طراح و نوسینده حجت اله عرفانیان مگر نام محمد هم علی نیست آئینه روی محمد علیست صد کتابو صدحدیث آئینه روی محمد علیست دره علم خدا غیر از علی نیست جانشینه مصطفا این مرتضی مولاء علیست به ابجد خانواده محترم پیامبر583 پادشاه اصلی عالم 583محمد علی فاطمه حسن حسین 583 عاشوراه 583 شبکه نور 583پادشاه اصلی عالم 583به قرارداد الله 583 اهل بیت فاطمه 583 امت اسلامی583اهل دین قرآن اسلام 583به ابجداهل دین 100+351 قرآن +132 اسلام=583 583شبکه نور 583 شبکه نور583 اهل بیت فاطمه 583 این عدد نورانی را از راست بخوان براستی شیعیان فرزندان اهل بیت محمد علی فاطمه حسن حسین 583 میشود 385 شیعه 385 74 فرقه گمراه دین اگر دین ندارید لا اقل آزاد مرد باشیدبه ابجد 245 دینه بحق الله 245 افق دین اسلامه حق245اسلامه حق245 فاطمه +علی =245 علی110+135فاطمه=245 یا اسلام محمد 245 با اسلام علی 245دین الهی فاطمه 245با اسلام علی 245 با اسلام بحق بدینه حق اللهی 245 با دین انسان 245 اهل منطقی 245بسیجیان علی 245 مقام جانباز 245دعا کنید مهدی بیاید 245 انقلابیان 245 بسم الله الرحمن الرحیم 786- 541 عمر ابوبکر =245 اسلامه حق 245حکم الهی دین الله245 فاطمه 135+110 علی=245 اسلامه حق 245 سلطان سریرولایت علی قل انماولی یکم الله علی245مدار245مراد245 ما شیعیان فقط اهل بیت پیامبر را دوست میداریم و از کفار قریش بیزاریم به ابجد با قاصبان اهل بیت 786-245 اسلامه حق 245 علی فاطمه =541 عمر ابوبکر 231 باقاصبه دین الله231 ابوبکر231 راه دزدی231 فلسفه دین الله 385شیعه 385 حرفهای حسابی 385راز اهل عالم 385فرق نمیکند که سنی بر حق باشد یا شیعه وحدت اسلام برایم مهم است و پذیرش بحق به ابجد وحدت کل اسلام 600 منهای 541 ابوبکر و عمر = 59 مهدی 59 بزودی خواهد آمد و همه ادیان را به وحدت فرا میخواند ما باید کمکش کنیم صحابه حضرت مهدی بودن زحمت داردو 202دین الهی محمد 202 یعنی علی 110+92 محمد=202 بلغ اولا بکمالهی کشف دوجا به جمالهی حسنت جمیعو خصالحی صلو علیه و آلهی حاتفی گفت دیدم من آن کتف نبی دوره خاتم تا به شانه بود علیا"علیا"یا علی دوش نبی حیدر است وارث پیغمبر است بوود نام مولاء الهی بحق که وصی مصطفی مرتضایی بت شکنی دوش نبی حیدر است وارث پیغمبر است اسلام نجاتبخش 1488 - 1202 عمر ابوبکرو عثمان = 286 یعنی 286 عید محمد علی 286 به ابجد 12منتخب12 اسلام 12 حق 12اخلاق12 نجاتبخش 12 اسلام 12 نجاتبخش 12 قلب 12هوا 12 ساعت 12 ماها 12 قلب 12جانها 12حم 12 گل گل12 دلی که نیست حب علی سنگ است چرا که نور وی و نور حق هماهنگ است مگر نام محمد هم علی نیست آئینه روی محمد علیست وصی بحق محمد سلام سَلاَمٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ سلام بر جمال حیدر کرار اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش که به تلبیسو حیل دیو مسلمان نشود فتنه های دین 615-541 = 74 فرقه نه 74 ابجد سه خلیفه ابوبکر27+22 عمر+25 عثمان =74باعث 74 فرقه شدن دین شدند74والشجرتها الملعونه 74 ابجد ابوبکر 27+22 عمر +25 عثمان = 74 ان من المجرمین منتقمون 74 به هزار نام خدا قسم 1000به ابجد محمد مصطفا 92 قسم = 1092 منهای ابجد سه خلیفه کن 1202- منهای 1092 = 110مولا و مقتدای عالم علیست افتخار دین 1346- 1202= 144 ضرب 12 امام در خودش 144 ابجد آیه وعتصمو بحبل الله جمیعا" و لا تفرقو 144 گمراه دین 310 عمر 310فاسق دینه310دلیل نفاقه310 اهل نابکار310 مانع های سده دین 310مفسدین به جهان310با ارازل دینی310پلید نادان بجهانی310310مفسدین به جهان310منکر310نامردیه 310 گنه بزرگانه 310مکرن 310 کفری 310 نیرنگ310 عمر310 ابله منافقا 310جاهل منافق310عمر 310حرامیان 310گمراه دین310فاسقین 310مکاره پلید310به کاذبه منافق310جاهل منافق 310بفریبی ها310مکرن310 کفری 310گمراه دین310عمر 310منکر310 نیرنگ310عمر310با قاصب کل دین 310 بناحق پلید اهله دینه310 بیداد گرانه ابله 310 احمقان اهل دینی 310 یا وهابیه منافقه 310احمقان اهل دینی 310 فاسدان پلید دین ها 310 بمار زنگی 310کفری 310 عمر 310 310کلب کلب هار310 ابله منافقا 310نمرودی310 ناحق عالمی 310 عمر 310بمار زنگی 310منکر 310جاهل منافق 310 ابله منافقا 310 اباجهل در دین 310 ابالهبا در دین 310 اباجهل در دین 310 بیداد گران ابله 310 قاصبان بدین 310نامردیه 310 کفری 310 عمر 310 گمراه دین 310یا بلاء دین اسلام 310نیرنگ310نمرودی310 سامری310 گمراه دین310 مکرن310حرامیان 310بی ایمان دین اسلام310 عمر 310 گمراه دین 310 منکر 310 کفری 310 نامردیه 310دلیل نفاق310 عمر 310 جاهل منافق310 ابله منافقا 310 با اهل منافق 310 310اباجهل در دین 310 کفری310 احمقهای فاسد 310 منکر 310 حرامزاده پلید 310وهابی کودن دین اسلامی310 قاصبان بدین 310 رمززناه 310 گمراه دین310 کوره دینیه 310جهل عرب 310 اباجهل در دین310یا بلاء دین اسلام 310منکر 310نامردیه 310با وهابیه نادان دین حق 310 دلیله نفاق310کفری310 نیرنگ310نمرودی 310 کلب کلب هار 310 عمر 310سگ هار پلید 310 دلیل نفاقه 310 جهل عرب 310سامری310 310دائش وهابی نادان 310 اباجهل در دین 310گمراه دین 310 جاهل منافق 310 ابله منافقا310 کفری 310حرامیان 310 نامردیه 310دزدانه فدک فاطمه 310بمار زنگی 310کفری منکر 310جاهل منافق 310 نامردیه 310عمر 310یا بلاء دین اسلام 310 سگ مردها310 نیرنگ 310نمرودی 310سامری310 گمراه دین310یا بلاء دین اسلام 310 نیرنگ 310 منکر 310 کفری 310 مکرن310 خباثتی1512-1202 سه خلیفه = 310 عمر 310نامردیه 310 منکر310 کفری310نیرنگ 310 عمر310ناهنجار 310پلیدی بقاصبانی 310بوگند مردابا 310سگ مرد ها 310 کبر پلید دین 310بقلدره دینه 310احمق بی دین ها 310 جهل عرب 310 اباجهل در دین 310 گراز ناهلی 310 دزده دین اسلامی 310 نار جهیما310بدعت شیطانه 851-541= 310عمر 310 با اهل منافق 310 حرامیان 310 بمزاحم های دین اسلام 310 رزل بدینی 310 با اهل منافق 310 اهل دین دین عدوالله 310عمرفاسق دینه310دلیل نفاقه310 اهل نابکار 310مفسدین به جهان310با ارازل دینی310پلید نادان بجهانی310 مفسدین به جهان310 310فاسق دینه310دلیل نفاقه310 اهل نابکار310 مانع های سده دین 310مفسدین به جهان310با ارازل دینی310پلید نادان بجهانی310310مفسدین به جهان310منکر310نامردیه 310 گنه بزرگانه 310مکرن 310 کفری 310 نیرنگ310 عمر310 ابله منافقا 310جاهل منافق310عمر 310حرامیان 310گمراه دین310 فاسقین 310مکاره پلید310به کاذبه منافق310جاهل منافق310 310منکر310نامردیه 310 گنه بزرگانه 310مکرن 310 کفری 310 نیرنگ310 عمر310 ابله منافقا 310جاهل منافق310عمر 310حرامیان 310گمراه دین310 فاسقین 310مکاره پلید310به کاذبه منافق310جاهل منافق310بفریبیها310 مکرن310 کفری310گمراه دین310عمر 310قاصبه دین الله310 فریب کاران اهل عالمی 715 -541 فتنه ها عمر ابوبکر = 310 عمر 310 گمراه دین 310خاک عالم بر سرت کنم عمر عرعر خر هم بوود لعن عمر این نام 310چیست که عرعر میکند اهل سنت را همه خر میکندتف به روی هر کسی نادان بوود هم طرفدار ابوبکروعمر عثمان بوود عرعر خر هم بوود لعن عمر به ابجد خائنان 772-451 عمر و ابوبکر = 231 اهل بی مغز بدین 231ابوبکر 231با قاصبه دین الله 231 لانه جاسوسیه 231 قاصب ابله 231231محکومان بدین 231ادیانی جعلی باطل 231 دو رویه 231 یا ابوسفیانی 231 نفاق231 فاسق231 اهل بقاصب231یا اهل مفسد 231 اهل نامرد 231 محکومان بدین231جزو خائنان به رسول خدا بوده الله اکبر کلمات هم غوغا نموده اند به ابجد اشراردینها772-541= 231 ابوبکر231راه دزدی 231 نفاق 231 با جاهلا نادان ملحد 231 عصیان231فاسق231 قفان231. قفان در قول عمر: انی استعمل الرجل فاجر 231 یه فاجریا 231دزده دینه اسلامی 231 راه دزدی231 دزده دینه اسلامی231به دقل باز کودن 231فقان 231احمق ملحد231با ناحق دینه 231 یا ابوسفیانی 231لانه جاسوسیه231 ادیانی جعلی باطل 231 دورویه 231 با دزد گربها 231 بابی عقلیها 231عصیانی231ابوبکر231 با دینه ناحق 231راه دزدی231عصیان 231 دزده دینه اسلامی231 ابوبکر نابحق دینها 231 بااحمقی بدینه231 عمر ابوبکر 231نفاق دورویه 231 فقان 231 چاه عمیقه231 ابوبکر و عمر 541قاتلی 541 ابوبکر و عمر 541در غدیر خم دین کامل شد اکملتو لکم دینکم بعد از وفات پیامبر دشمنان دین خدا گمراه دین 310مکرن 310کفری310 ناحق عالمی310 عمر310نیرنگ 310گمراه دین 310 مکرن310کفری دزدان فدکه فاطمه310بمارزنگی310 کفری310 اهل نابکار 310بعالم بی عملی 310 پرمدعاه 310با نادان کل عالمی 310 ابله بکل عالم 310 فاسق دینه 310 پلید فاسدان دین 310 احمق ها نادان پلید 310 پلیدها احمق نادان 310منکر 310جاهل منافق منافق ابلها 310نامردیه310 کفری310عمر310نیرنگ 310 نمرودی310 حرامزاده پلید310 سامری310 گمراه دین310مکرن 310 بکج راه 231 ابوبکر231 دزده دینه اسلامی 231ابله بکل عالم 231دزدا فدک نگونه 231ابوبکر 231رکب وبا 231 احمق ملحد 231 اشراردینها772-541 عمر و ابوبکر= 231 با فاجعه جهانی 231 به لعین دین 231 ابوبکر231لعین بدین231 بکودن احمق 231 دین حرام الهی 231 نفاق 231 عصیان 231 فتنه گران 786- 245 اسلامه حق = 541 ابوبکر عمر 541+430 مقصر = 971 ظالم - 310 عمر =661 عثمان -231 ابوبکر =430 مقصر به ابجد (ریاست کفر )971 ظالم میباشد 971-661 عثمان = 310 عمر310 با قاصب دین الهی 310 عمر 310 منکر 310 حرامیان 310 کفری 310 عمر ابوبکر231+ 310عمر 310ناحق عالمی = 541فتنه عالم 676-135 فاطمه = 541 عمر وابوبکر فتنه عالم بودند شرم گینان 651-110 علی = 541 عمر ابوبکر رکب وبا 541 عدواهل بیت بوده اند به ابجد صغیر شیطان 22 مقصر 22 هذیان 22 عمر22شیطان 22 ابابکر22دشمن اسلام22 مجرمان 22 منافقان 22 بدبختی 22 بدیها 22 دروغ 22نیرنگ 22 کلک 22 کید 22 مکارا 22 روباه 22 ابوبکر رکب وبا من از خار سر دیوار دانستم بناحقی دو سال خلافت نکرده از دنیا رفت عمر به او سم ری سامری قوم محمد او را به درک اسفل سافلین فرستاد در طبقه سوزان جهنم که به آنجا اسفله سافین میگویند فقط شیطان نمرود شداد حامان فرعون عمر ابابکر شمر یزید معاویه و بت پرستان و قاصبان ولایت را عذاب میکنند قرار دارندهفت طبقه زیرداخل جهنم سوزان ترین جای جهنم را درک اسفله سافلین میگویند علمی فراتر از کهکشان ریاضی در قرآن به ابجد ظالم 971-430 مقصر = 541 ابجد ابوبکر عمر 541 مقصر 430+231 ابوبکر= 661 عثمان 661+310 عمر = 971 ظالم 971-430 مقصر = 541 عمر ابوبکر 541گمراه دین بناحق دینها 541 ابجد آل سعود 171+370 شیطان = 541 مردان گمراه 541جهل عرب ابله به کل عالم 541 اباجهل در دین عقیده باطل 541کفری دین حرام الهی 541دلیل نفاق به لعین دین 541 به دقل باز کودن با قاصب کل دین541 پلید ناکسان حرامیان 541ابله منافقا بناحق دین ها 541 بی دینها احمق جاهل منافق 541جهل عرب عقیده باطل541ملحد ها یا منافق آل سعود 541شیطان آل سعود541 آفت کلی541 به نااهله منافقه آل سعود 541بانامرده اهل دین اسلامی دشمنا دین های اسلامی 541 منافق کوردلی541 ابله بشرا 541آفت کلی آفت کلی541 به نااهله منافقه آل سعود 541بانامرده اهل دین اسلامی 541دشمنا دین های اسلامی 541 منافق کوردلی541 ابله بشرا 541آفت کلی 541 با قاصب کل دین نفاق541 کافر پلید دین اسلام 541مجرمین بدین اسلام با دشمن ابله نادان 541 به نامرده ابله دین 541 بنامردان قاصب 541 نامردان اصلی دین 541آفت کلی 541انحرافه دین اسلام یا حقه بازان پلید اسلامی به نامرده ابله دین 541 عقیده باطلی نامردی 541 با منافقان ابله ملحد نادان 541دشمنه اسلامی 541کافر پلید دین اسلام 541 مجرمین بدین اسلام 541انحرافه دین اسلام 541
قالب وبلاگ 1
داستانهای زندگی 1
ابزار وبلاگ 1
خرید لایسنس نود32 1
بزرگترین سامانه تبادل لینک 1
بهترین ریمل - ریمل حجم دهنده و بلند کننده 1
سر دنده ال ای دی led
ردیاب مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان اسلامه حق 245 علی 110 + 135فاطمه = 245 و آدرس aaaali110.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 229
بازدید دیروز : 15
بازدید هفته : 253
بازدید ماه : 2502
بازدید کل : 92343
تعداد مطالب : 437
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



به ابجدظالم 971- 430 مقصر = 541 دشمنه اسلامی 541 کافر پلید دین اسلام 541توهین دین ها 541 بنامردان قاصب 541 مردان گمراه 541 مجرمین بدین اسلام 541 فاجران دین اسلامی 541 آل سعود 171+370 شیطان = 541 عمر ابوبکر541 پیامبر فرمود بعد از من فتنه ها بپا خیزند به ابجد فتنه ها 541 اهله شر 541 دشمنه اسلامی 541 مرگ کافر 541 آفتین 541 عداوتین 541 عمر ابوبکر541 فتنه ها541 آل سعود 171 +370 شیطان = 541 قاتلی 541 دشمنه اسلامی 541 اولین قاصب دینه 541 مجرمین بدین اسلام 541 بنامردان قاصب 541 انحراف دین اسلام 541 فاجران دین اسلامی 541 اولین قاصب دینه 541 مجرمین بدین اسلام 541 بنامردان قاصب 541 انحراف دین اسلام 541 فاجران دین اسلامی 541منافقان پلیده دین 541 با ناکس های اهله قرآن 541مقصرا دین الهی 541 نامردان اصلی دین 541بنامردان قاصب 541 مردان گمراه541 فاجران دین اسلامی 541 مجرمین بدین اسلام 541 دشمنه اسلامی 541 مردان گمراه 541 احمقان فاسد دین اسلام 541 کافر پلید دین اسلام 541 مقصرا دین الهی 541 بنامردان قاصب 541 مردان گمراه 541 بنامردان قاصب 541 نامردان اصلی دین 541 به اولین قاصبان احمق پلید 541 نامردان اصلی دین 541 به ابجد آفتین 541 کافر پلید دین اسلام 541آفتین 541فتنه ها 541 عمر ابوبکر 541 میباشند 541احمقان فاسد دین اسلام 541 کافر پلید دین اسلام 541 مجرمین بدین اسلام 541 کفار پلید دین اسلام 541 با ناکسهای اهل قرآن 541 مقصرا دین الهی 541 فاسد ترین نامرد اهل دین 541 مجرمین بدین اسلام 541مردان گمراه 541 بنامردان قاصب 541 کافر پلید دین اسلام 541 احمقان فاسد دین اسلام 541مجرمین بدین اسلام 541 دشمنه اسلامی 541 ظالم 971-430 مقصر = 541 عمر ابوبکر


معجزات و فضايل اميرالمومنين على (ع )

اخبار على (ع ) از آينده

آيـات روشـن خـدا در شـاءن عـلى (عـليه السلام ) ويژگيهايى كه خداوند مخصوص على ( عـليـه

السـلام ) نـمـوده و مـعـجـزه هـايـى كـه از او ديـده شـده دليـل بـر صـدق امـامـت او و وجـوب

پـيروى از او و تثبيت حجّت بودن آن حضرت مى باشد اينگونه آيات و معجزات از جمله رويدادهاى

ويژه اى است كه خداوند، پيامبر و رسولان خود را به وسيله آنها از ديگران امتياز بخشيد و آنها را

نشانه هاى صدق آنان قرار داد.

قـسـمتى از اين آيات و نشانه ها در مورد اميرمؤ منان على (عليه السلام ) از روايات بسيار بـه

دسـت مـى آيـد، مـانـنـد ايـنـكـه آن حضرت از حوادث آينده خبر مى داد، با اينكه كاملاً آن حـوادث

پـوشـيـده بـودند و يا اصلاً در وقت خبر دادن وجود نداشتند و بعد ديده مى شد كه خـبـر او كاملاً

مطابق آن است كه خبر داده بود و اين موضوع از روشنترين معجزات پيامبران (عـليـهـم السـلام )

بـوده آيـا به گفتار خداوند در قرآن توجّه نداريد كه حضرت عيسى ( عـليـه السـلام ) را با اعطاى

معجزات روشن و نشانه هاى عجيب كه دلالت بر صدق نبوّت اوداشـت مـجـهـّزكـرد بـه طـورى كـه

حـضـرت مـسـيـح (عـليـه السلام ) به امّت خودمى گفت :((...وَاُنَبِّئُكُمْ بِما تَاءْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِى

بُيُوتِكُمْ ... ))

((و از آنچه مى خوريد و در خانه خود ذخيره مى كنيد به شما خبر مى دهم )).

و نـظـير آن را كه از نشانه هاى شگفت انگير صدق پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )

است ، در مورد پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرارداد از جمله : پيامبر (صـلّى اللّه

عـليـه و آله و سـلّم ) از پـيـروزى رومـيـان بـر ايـرانـيـان ، قبل از چند سال از وقوع آن خبر داد بر

اساس وحى قرآنى كه در آغاز سوره روم آمده است :

((الَّم # غُلِبَتِالرُّومُ#فِى اَدْنَى الاَْرْضِوَهُمْمِنْبَعْدِغَلَبِهِمْسَيَغْلِبُونَ#فِى بِضْعِسِنِينَ... )).

((... رومـيـان مـغـلوب شـدنـد و ايـن (شـكـست ) در سرزمين نزديكى رخ داد، اما روميان بعد از

مـغـلوب شـدن ، بـه زودى پـيـروز مـى شـونـد در چـنـد سال آينده )).

و هـمـچـنـيـن پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در بـاره جـنـگ بـدر، قبل از وقوع آن از

پيروزى مسلمين و شكست دشمن خبر داد، و همانگونه كه خبر داده بود واقع شـد، خبر آن

حضرت بر اساس اين آيه قرآن بود كه ((سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُرَ )).

((به زودى همه دشمنان شكست مى خورند و از جنگ ، پشت كنند)).

خـبـر رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) از پـيـروزى مـسـلمـيـن در جـنـگ بـدر، قـبـل از

آنـكـه وقـوع يـابـد و سـپـس وقـوع آن مـطـابـق خـبـر آن حـضـرت دليل آشكار بر صدق نبوّت آن

حضرت بوده و بيانگر ارتباط او با منبع وحى مى باشد.

و ازاينگونه نشانه هابسياراست كه مابراى رعايت اختصارازذكرآنهاخوددارى كرديم .

* * *

در مـورد امـيـرمـؤ مـنان على (عليه السلام ) درباره اخبار او از آينده و معجزات ديگر نيز از

مـسـلّمـات اسـت كـه هـيـچ كـس نـمـى تـوانـد آن را انـكـار كـنـد مـگـر از روى نـاآگـاهـى يـا جهل و

ظلم و كينه توزى ، چرا كه روايات بسيار و قاطع ، اين موضوع را اثبات مى كند و صـفـحـات تـاريـخ

گـواهـى مـى دهـد و دانـشـمـنـدان سـنـّى و شـيـعـه آن را نـقـل كـرده انـد مـانـنـد ايـنـكـه : آن

حـضـرت پـس از آنـكـه بـعـد از قتل عثمان ، مسلمين با او بيعت كردند قبل از جنگ با ناكثين (طلحه

و زبير) و قاسطين (معاويه و پـيروانش ) و مارقين (خوارج نهروان ) خبر از آينده داد و فرمود:((من

ماءمور شده ام كه با اين سه فرقه ، بجنگم )) و همانگونه كه خبر داده بود، همانطور شد.

و آن حـضـرت در مدينه به طلحه و زبير كه در ظاهر عازم مكّه بودند و از آن حضرت اجازه رفتن به

مكّه براى انجام عمره گرفتند، فرمود:((سوگند به خدا! آنان عزم رفتن به مكّه را نـدارنـد، بـلكـه

عـازم بـصـره (بـراى راه انـدازى جـنـگ جَمَل ) هستند)) و همانگونه كه خبر داده بود همانطور شد.

و در اين مورد به ابن عبّاس فرمود:((من به آنان اذن (رفتن به مكّه ) را دادم ، با اينكه به نـيـرنـگ و

تـوطـئه آنان آگاه مى باشم و از پيشگاه خدا، پيروزى بر آنان را مى طلبم و خـداونـد به زودى نقشه

آنان را نقش  برآب مى كند و توطئه آنان را خنثى مى نمايد و مرا بـر آنـان پـيـروز مـى گرداند)) و

همانگونه كه آن بزرگوار خبر داده بود، عين آن واقع شد.

اينك در اينجا به چند نمونه ديگر از معجزات على (ع ) توجّه كنيد.

1 ـ داستان ابن عبّاس و تحقق پيش بينى على (ع )

مورد ديگر اينكه : حضرت على (عليه السلام ) در محلّ ((ذى قار)) (نزديك بصره ) نشسته بـود و از

مـردم براى (جنگ با ناكثين ) بيعت مى گرفت ، به آنان فرمود:((از جانب كوفه هزار نفر ـ نه يك نفر

كم و نه يك نفر زياد ـ به سوى شما مى آيند و با من تا پاى ايثار جان ، بيعت مى كنند)).

((ابـن عـباس )) مى گويد: من از اين خبر، پريشان شدم و ترسيدم كه مبادا يك نفر از هزار نفر كم

يا زياد گردد، آنگاه موجب شك و ترديد و دهن كجى منافقين شود (كه بگويند ديدى عـلى (عـليـه

السـلام ) دروغ گـفت ) همچنان اندوهگين بودم ، كم كم جمعيّتى از جانب كوفه آمدند آنان را

شمردم 999 نفر بودند، ديگر كسى نيامد، با خود گفتم :((اِنّا للّهِِ وَاِنّااِلَيْهِ راجـِعـُونَ )) سـخـن على

(عليه السلام ) را چگونه بايد توجيه كرد، همچنان در فكر فرو رفـتـه بـودم ، ناگهان شخصى را ديدم

كه از جانب كوفه مى آيد، وقتى نزديك آمد، ديدم لباس موئين پوشيده و شمشير، سپر و آفتابه به

همراه دارد، به حضور اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) رفت و عرض كرد:((دستت را دراز كن تا با

تو بيعت كنم )).

على (عليه السلام ) فرمود:((براى چه هدفى بيعت كنى ؟)).

او گـفـت :((بـيـعـت با تو كنم كه پيرو و گوش به فرمان تو باشم و در ركاب تو تا ايثار جان با دشمن

بجنگم و در اين راستا بميرم و يا خداوند پيروزى را نصيب تو كند)).

امام على (عليه السلام ) به او فرمود:((نامت چيست ؟)).

او عرض كرد:((من اويس هستم )).

ـ به راستى تو اويس قرنى هستى ؟.

ـ آرى .

امـام عـلى (عـليـه السـلام ) فـرمـود:((اَللّهُ اَكـْبـَرُ! حـبـيـبـم رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

) به من خبر داد كه من مردى از اُمّتش را ملاقات مى كـنـم كـه ((اويـس قـرنـى )) نـام دارد، او از

افـراد حـزب اللّه اسـت و از حـزب رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد، مرگش

قرين شهادت است و از شفاعت او (در قـيـامت ) جمعيّتى به تعداد نفرات دو قبيله (بزرگ ) ربيعه و

مُضّر، وارد بهشت مى شوند)).

((ابـن عـبـّاس )) مـى گويد:((سوگند به خدا! شادمان شدم و اندوهم در مورد هزار نفر (كه كم و

زياد نشود) برطرف شد)).

2 ـ از جا كندن دَر عظيم خيبر

يـكـى از كـارهـاى عـجـيـب عـلى (عـليـه السـلام ) كـه روايـات بـى شـمـار در نقل آن آمده و همه

علما و دانشمندان از سنّى و شيعه آن را پذيرفته اند داستان از جا كندن درِ عـظـيـم ((قـلعـه

خـيـبـر)) (در مـاجراى جنگ خيبر در سال هفتم هجرت ) توسّط اميرمؤ منان على (عـليـه السـلام )

اسـت ، درى كـه بـه قـدرى سـنـگـيـن بـود كـه كـمـتر از پنجاه نفر كسى تـوانـايـى جـا بـه جايى آن

را نداشت ، ولى على (عليه السلام ) به تنهايى آن را از جا كند و به كنار انداخت .

عـبـداللّه پـسـر احـمـد بـن حـنـبـل بـه سـنـد خـود از جـابـر بـن عـبـداللّه انـصـارى نـقـل كـرده كه :

((پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در جنگ خيبر، پرچم بزرگ جنگ را بـه عـلى (عليه السلام )

داد، پس از آنكه براى او دعا كرد، على (عليه السلام ) شتابان بـه سـوى قـلعـه خيبر روانه شد،

ياران مى گفتند:((مدارا كن )) (كه به تو برسيم ) تا اينكه آن حضرت به قلعه رسيد و در عظيم آن را

با دست خود از جا كند و به كنار انداخت ، سپس  هفتاد نفر از ما همزور شديم تا آن در را از زمين

برگردانيم و كوشش  فراوان براى اين كار كرديم )).

و ايـن تـوان و قـدرت فـوق العاده از ويژگيهاى على (عليه السلام ) بود و هيچ كس نبود كه مانند او

باشد و چنين كار دشوارى را انجام دهد، خداوند او را به اين ويژگى اختصاص داد و آن را نشانه و

معجزه او ساخت .

3 ـ مسلمان شدن كشيش بزرگ مسيحى و شهادت او

يـكـى از روايـات مـشـهـور كـه از طـريـق اسـنـاد شـيـعـه و سـنـّى نـقـل شـده ، حـتـى شـاعـران

آن را بـه شـعر درآورده اند و سخنوران آن را در خطبه هاى خود گـفـتـه انـد و دانـشـمـنـدان و

انـديشمندان آن را روايت نموده اند، داستان راهب (كشيش و عابد مسيحى ) در سرزمين كربلا و

جريان سنگ (و چشمه آب ) است كه شهرت اين داستان ما را از زحمت ذكر سند بى نياز مى

سازد و آن داستان اين است كه گروهى روايت كرده اند:

((در ماجراى جنگ صفّين (در سال 36 هجرى ) على (عليه السلام ) با ياران از (كوفه به سـوى

صـفـّيـن ) حـركـت مـى كـرد، در بـيـابـان آبـشـان تمام شد و تشنگى سختى آنان را فـراگـرفـت ،

در جـسـتـجـوى آب بـه چپ و راست جاده رفتند و كند و كاو نمودند ولى آبى نيافتند.

امـيـرمـؤ مـنـان على (عليه السلام ) از جادّه بيرون آمد و با ياران به سوى بيابان رهسپار شـدنـد،

نـاگـهان چشمشان به عبادتگاهى افتاد، على (عليه السلام ) ياران خود را به آن عبادتگاه برد،

وقتى به نزديك آن رسيدند، شخصى به دستور على (عليه السلام ) راهب داخـل عـبـادتـگـاه را

صـدا زد از صـداى او راهب سرش را (از سوراخ دَيْر) بيرون آورد، على (عـليـه السـلام ) بـه او

فـرمـود:((آيـا در ايـنجاها آب پيدا مى شود؟، تا اين همراهان از آن بياشامند و سيراب گردند؟)).

راهب گفت :((اصلاً در اين نزديكيها آب نيست ، از اينجا تا محلّ آب بيش از دو فرسخ راه است و

بـراى مـن هـرمـاه مـقـدارى آب مى آورند كه اگر در آن صرفه جويى نكنم از تشنگى مى ميرم )).

اميرمؤ منان على (عليه السلام ) به همراهان فرمود:((آيا سخن راهب را شنيديد؟)).

گـفـتـند:((آرى ، آيا دستور مى دهى ، به آنجا كه راهب اشاره كرده براى دستيابى به آب برويم ،

فعلاً توانايى داريم ، بلكه به آب برسيم )).

عـلى (عـليه السلام ) فرمود: نيازى به آن نيست ، سپس گردن استر سواريش را به جانب قـبـله

كـرد و بـه مـحـلّى در نـزديـكـى آنـجـا اشـاره نـمـود و بـه هـمـراهـان فـرمـود:((ايـن محل را بكنيد)).

هـمـراهـان بـه آن مـحـل رفـتـنـد و بـا بـيـل بـه كـنـدن آن مـحـل مـشغول شدند، مقدارى خاك زمين

را رد كردند، ناگهان سنگ بسيار عظيمى پيدا شد كه بيل و كلنگ در آن كارگر نبود.

عـلى (عـليه السلام ) به همراهان فرمود:((اين سنگ روى آب قرار دارد، اگر از جايش كنار گذاشته

شود، آب را مى يابيد)).

هـمـراهـان هـمـگـى سـعـى و كـوشش كردند تا آن سنگ را بردارند، ولى از حركت آن درمانده

شـدنـد و كـارشـان دشـوار شـد. وقـتـى عـلى (عـليـه السـلام ) آنـان را در آن حـال ديـد كه همگى

تلاش نمودند ولى خسته و كوفته به دشوارى افتادند، پا از ركاب اسـتـرش بيرون آورد و پياده شد و

دستهايش را بالا زد و انگشتانش را زير يك سوى سنگ گـذارد و آن را حـركـت داد، سـپس آن را از

جا كند و به چند مترى آنجا پرتاب كرد ناگهان آب سـفـيـد و گوارايى در آنجا يافتند و به سوى آن

سراسيمه شده و از آن نوشيدند كه بسيار خنك و گوارا و زلال بود كه در اين سفر گواراتر از آن آب

نياشاميدند.

عـلى (عـليه السلام ) به آنها فرمود:((بنوشيد و سيراب شويد و براى سفر خود نيز از اين آب

برداريد))، آنها به اين دستور عمل كردند.

سـپس على (عليه السلام ) با دست خود آن سنگ را برداشت و برجاى خود نهاد و دستور داد

خاك بر روى آن سنگ ريختند و نشانه آن را پوشاندند.

راهـب تـمـام ايـن جـريـان را (بـا سـابـقـه ذهـنـى كـه داشـت ) از اوّل تـا آخـر از بالاى عبادتگاه خود

تماشا كرد، فرياد زد:((اى مردم ! مرا از عبادتگاه به زير آوريد)). همراهان على (عليه السلام ) او را

با دشوارى از بالاى آن به زير آوردند، او به حضور اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) آمد و گفت :

((اى آقا! آيا تو پيامبر مرسل هستى ؟)).

فرمود:((نه )).

گفت :((آيا تو فرشته مقرّب درگاه خدا هستى ؟)).

فرمود:((نه )).

گفت :((پس تو كيستى ؟)).

فـرمـود:((من وصىّ محمّد بن عبداللّه ، خاتم پيامبران (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هستم )).

راهـب عـرض كـرد:((دست خود را باز كن تا من در حضور تو به خداى بزرگ ايمان بياورم وقـبـول

اسـلام كنم ))على ( عليه السلام )دستش راگشودوبه اوفرمود:((شَهادَتَيْن را به زبان آور)).

راهـب گفت :((اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، وَاَشْهَدُ

اَنَّكَ وَصِىُّ رَسُولِاللّهِ، وَاَحَقُّ النّاسِ مِنْ بَعْدِهِ)).

((گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا و بى همتا نيست و گواهى مى دهم كه محمّد

(صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـنـده و رسـول خـداسـت و گـواهـى مـى دهـم كـه تـو وصـىّ

رسول خدا و برترين و سزاوارترين (انسانها به خلافت ) بعد از او هستى )).

سپس اميرمؤ منان على (عليه السلام ) پيمان عمل به دستورات اسلام را از او گرفت و بعد به او

فرمود:((پس از مدّت طولانى كه در دين خلاف اسلام بودى چه چيز باعث شد كه از آن دست

كشيدى و به دين اسلام گرويدى ؟)).

راهـب گـفـت :((اى امـيـرمـؤ مـنـان ! تـو را آگاه كنم : اين عبادتگاه در اين بيابان ، براى آن ساخته

شده كه سكونت كننده در آن ، به بردارنده آن سنگ و برآورنده آب از زير آن دست يـابـد، قبل از من

روزگار بسيار درازى گذشت و در اين روزگار آنان كه در اين عبادتگاه بـسـر مى بردند به اين سعادت

نرسيدند، خداوند اين سعادت را نصيب من كرد، ما در يكى از كتابهاى خود يافته ايم و از علماى

خود شنيده ايم كه در اين سرزمين چشمه اى وجود دارد كـه روى آن سـنـگ عـظيمى قرار دارد،

جاى آن را جز پيامبر يا وصىّ پيامبر نمى شناسد و نـاگـزيـر ((ولىّ خـدا)) وجود دارد كه مردم را به

سوى حق دعوت مى كند، نشانه صدق او ايـن اسـت كـه ايـن مكان و سنگ را مى شناسد و

قدرت بر كندن آن را دارد و من چون ديدم تو ايـن كار را انجام دادى دانستم كه انتظارم بسر آمده و

آنچه در آرزويش بودم محقّق شده است و مـن امروز يك فرد مسلمان در حضور تو و ايمان آورنده به

حقّ تو هستم و فرمانروائيت را قبول دارم )).

امـيـرمـؤ مـنـان على (عليه السلام ) وقتى كه اين مطلب را از آن عابد شنيد، قطرات اشك از

ديـدگانش فروريخت ، سپس گفت :((حمد و سپاس  خداوندى را كه من در حضورش فراموش

نشده ام ، حمد و سپاس  خداوندى را كه نام مرا در كتابهاى آسمانى خود ذكر كرده است )).

سپس على (عليه السلام ) مردم را طلبيد و فرمود:((سخن اين برادر مسلمانتان را بشنويد)).

آنـان گـفـتـار راهـب مـسـلمـان را شـنيدند و بسيار حمد و سپاس الهى را بجا آوردند كه نعمت

معرفت به حق اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را به آنان عطا فرموده است .

سپس به سوى جبهه صفّين براى جنگ با سپاه معاويه حركت كردند و آن راهب در حضور آن

حـضـرت ، حـركـت كـرد و در جـنـگ شـركـت نـمـود و سـرانـجـام بـه فـوض عـظـيـم شـهـادت نـايـل

گرديد. اميرمؤ منان على (عليه السلام ) شخصا نماز بر جنازه او خواند و او را به خاك سپرد و براى

او از درگاه خدا طلب آمرزش بسيار كرد و هرگاه به ياد راهب مى افتاد مى فرمود:((ذاك مولاى ؛ او

دوست من بود)).

* * *

اين داستان نشانگر چند معجزه از على (عليه السلام ) است :

1 ـ آگاهى على (عليه السلام ) به غيب .

2 ـ قدرت غيرعادى آن حضرت كه او را نسبت به ديگران منحصر به فرد كرده بود.

3 ـ مژده به آمدن اودر كتابهاى آسمانى پيشينيان و وجود آن بزرگوار مصداق سخن خداوند در قرآن

است كه مى فرمايد:

((... ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِى التَّوْريةِ وَمَثَلُهُمْ فِى الاِْنْجِيلِ ... ))

((ايـن تـوصـيـف آنـان در كـتـاب تـورات و تـوصـيـف آنـان در كـتـاب انجيل است )).

اشعار سيّدِ حِمْيَرى در باره داستان فوق

اسـمـاعـيـل بـن مـحـمّد، سَيّدِ حمْيَرى شاعر حماسه سرا و بزرگ و مخلص  و جانثار محمّد و آل

مـحـمـد (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) داسـتـان راهـب (سـرگـذشـت قبل ) را در اشعار و

قصيده ((بائيه مذهبه )) خود به شعر درآورده ، چنين مى گويد:

ولقد سَرى فيما يسير بليلةٍ

بعد العشاء بكربلا فى موكبٍ

حتى اَتى متبتّلاً فى قائم

القى قواعده بقاء مجدب

ياءتيه ليس بحيث يلقى عامراً

غيرالوحوش وغيراصلع اشيب

فدنى فصاح به فاشرف ماثلا

كالنّصرِ فوق شظية من مرقب

هل قرب قائمك الذى بوئته

ماء يصاب فقال ما من مشرب

الا بغاية فرسخين و من لنا

بالماء بين نقى وقى سبب

فثنى الاعنة نحو وعث فاجتلى

ملساء تلمع كاللجين المذهب

قال اقلبوها انكم ان تقلبوا

ترووا ولا تروون ان لم تقلب

فاعصوا صبوا فى قلعها فتمنعت

منهم تمتع صعبة لم تركب

حتى اذا اعيتهم اَهْوى لها

كفاً متى ترد المغالب تغلب

فكانّها كرة بكف خزور

عبل الذّراع دحى بها فى ملعب

فسقاهم من تحتهم متسلسلاً

عذباً يزيد على الاَلذّ الاعذب

حتى اذا شربوا جميعاً ردّها

ومضى فخلت مكانها لم يقرب

اعنى ابن فاطمة الوصىّ ومن يقل

فى فضلِه وفِعالِهِ لم يكذب

يعنى :

1 ـ شبى على (عليه السلام ) در راهى پس از وقت عشاء (در مسير صفّين ) به كربلا گذر كرد.

2 ـ تـا اينكه به مردى جدا شده از مردم كه در عبادتگاه بسر مى برد رسيد، عبادتگاه كه پايه هايش

در بيابان خشك و سوزانى قرار داشت .

3 ـ بـه آن سـو حـركـت مـى كرد كه در آنجا آبادى و متاعى جز وحشى هاى بيابان و پيرى داراى

سر بى مو نبود.

4 ـ پـس نـزديـك آن عـبادتگاه رفت و آن پير را صدا كرد و آن پير، مانند پاسدارى كه در بالاى برجى

نشسته باشد به پايين نگاه كرد.

5 ـ عـلى (عـليـه السـلام ) بـه آن پـيـر فـرمـود: آيـا در نـزديـك محل سكونت تو آبى پيدا مى شود؟

او در پاسخ گفت : آبى در اينجا نيست .

6 ـ جـز در آن سوى دو فرسخى و كيست كه در ميان تپّه هاى ريگ و بيابان خشك ، براى ما آبى

بيابد.

7 ـ پس على (عليه السلام ) افسار مركبها را به سوى زمين سخت و سنگلاخى بازگرداند و در

آنـجـا بـرق سنگ صاف و نرمى به چشم خورد، سنگى كه همانند نقره آميخته به طلا مى

درخشيد.

8 ـ عـلى (عـليـه السـلام ) به همراهان فرمود: اين سنگ را برگردانيد كه در اين صورت سيراب مى

شويد و گرنه تشنه مى مانيد.

9 ـ پس همگان نيروى خود را براى از جا كندن آن سنگ به كار بردند ولى آن سنگ همچون شتر

تندخويى كه از سوار شدنش جلوگيرى مى كند، تن به اطاعت آنان نداد.

10 ـ وقـتـى كـه (آن سـنگ ) آنان را خسته و درمانده كرد، على (عليه السلام ) دستش را به

سوى آن دراز كرد كه اگر به سوى جنگاورى دراز مى كرد، آن را مغلوب خود مى ساخت .

11 ـ پس گويى آن سنگ بزرگ در دست على (عليه السلام ) همچون گويى در دست جوان قوى

پنجه اى است كه آن را به اين سو و آن سو مى افكند.

12 ـ و تـشـنـگـان را از آب زيـر آن سـنـگ سـيـراب كـرد از آبـى لذيـذ و خـوش گـوار كه گواراترين آبها

بود.

13 ـ پس از آنكه همگى از آب نوشيدند، على (عليه السلام ) آن سنگ را به جاى خود نهاد و رفـت

(و جـاى آن سـنـگ پـوشيده شد) به طورى كه گويا هيچ كس به آنجا نزديك نشده است .

14 ـ مـنـظـورم از ايـن شخص ، على (عليه السلام ) پسر فاطمه (بنت اسد) است كه وصىّ

(پـيـامـبـر اسـلام (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) ) مـى بـاشـد، او كـه هـركـس در فضايل و

ويژگيهاى ممتاز او سخن بگويد، دروغ نگفته و گزافه گويى نكرده است .

حديث ردّالشَّمس

يكى از معجزات و براهين روشن الهى كه خداوند به خاطر اميرمؤ منان على (عليه السلام ) آن را

آشـكـار نـمـود، حـادثـه ((ردّالشّمس )) (برگشتن خورشيد است ) كه روايات بسيار و سيره

نويسان و مورّخين آن را نقل كرده اند و شاعران آن را به شعر درآورده اند، و موضوع ((ردّالشـّمـس

)) بـراى عـلى (عـليـه السـلام ) دوبـار اتـفـاق افـتاد، يكى در زمان زندگى رسـول خـدا (صـلّى اللّه

عـليـه و آله و سـلّم ) و ديـگـرى پـس از وفـات رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) انجام شد

.

بازگشت خورشيد در زمان رسول خدا (ص )

در مـورد بـازگـشت خورشيد در زمان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسماءِ بنت

عـُمـيـس و اُمـّسـَلَمـه هـمـسـر رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و جابر ابن عبداللّه

انـصـارى و ابـوسـعـيـد خـدرى و جـمـاعـتـى از اصـحـاب نقل كرده اند:

((روزى رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در خانه اش بود، حضرت على (عليه السلام )

نيز در محضرش بود، در اين هنگام جبرئيل از جانب خداوند نزد پيامبر (صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم

) آمـد و بـا او بـه رازگويى پرداخت ، وقتى كه سنگينى وحى ، وجود پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليه و

آله و سلّم ) را فرا گرفت ، آن حضرت (كه مى بايست به جـايـى تـكـيـه كـند) زانوى على را بالش

خود قرار داد و سرش را روى زانوى آن حضرت گذارد (اين موضوع از وقت نماز عصر تا غروب خورشيد

ادامه يافت ) و امير مؤ منان (عليه السـلام ) (چـون نـمـى تـوانست سر رسول خدا (صلّى اللّه عليه

و آله و سلّم ) را به زمين بـگـذارد) نـمـاز عـصـر خـود را در هـمان حال نشسته خواند و ركوع و

سجده هاى نماز را با اشاره انجام داد، وقتى كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از

حالت وحى بيرون آمـد و بـه حـال عـادى بـرگـشـت ، بـه على (عليه السلام ) فرمود:((آيا نماز عصر

از تو فوت شد؟)).

عـلى (عـليـه السلام ) عرض كرد:((به خاطر آن حالتى كه بر اثر وحى بر شما عارض شده بود،

نتوانستم (سر تو را به زمين بگذارم ) تا برخيزم و نماز بخوانم )).

پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) فرمود:((از خدا بخواه خورشيد را

براى تو بازگرداند تا تو نماز عصر را ايستاده و در وقت خود بخوانى )).

امـام عـلى (عـليـه السـلام ) ايـن مـوضوع را از خدا خواست (خداوند دعايش را مستجاب كرد) و

خورشيد (كه غروب كرده بود) بازگشت و در همان فضاى آسمان كه هنگام عصر قرار مى گـيـرد،

قـرار گرفت ، اميرمؤ منان على (عليه السلام ) نماز عصر خود را در وقتش خواند، سپس خورشيد

غروب كرد.

((اسـمـاء بنت عُمَيس )) مى گويد:((سوگند به خدا! هنگام غروب خورشيد، صدايى همچون صداى

اَره (هنگام كشيدن ) روى چوب ، از آن شنيدم )).

بازگشت خورشيد در زمان خلافت على (ع )

بـعـد از رحـلت رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) نيز خورشيد (يك بار ديگر) براى اميرمؤ

منان على (عليه السلام ) بازگشت كه داستانش از اين قرار است :

وقـتـى كـه امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) خـواسـت در سـرزمـيـن بـابـل (نـزديـك كوفه ) از

اين سوى رود آب فرات به آن سو بگذرد (و به سوى جبهه صـفـّيـن يـا نـهـروان حـركت كند) بسيارى

از همراهان آن حضرت به عبور دادن چارپايان و اثاثيه خود از رود فرات اشتغال داشتند. على (عليه

السلام ) با گروهى نماز عصر خود را بـه جـماعت خواند ولى هنوز همه يارانش از آب نگذشته بودند

كه خورشيد غروب كرد، بـا تـوجـّه بـه ايـنـكـه نماز عصرِ بسيارى از آنان قضا شد و عموم آنان از

فضيلت نماز جـمـاعـت بـا عـلى (عـليـه السـلام ) مـحـروم گـشـتـند، وقتى به محضر على (عليه

السلام ) رسـيـدنـد، با او در اين باره سخن گفتند، آن حضرت وقتى گفتار آنان را شنيد، از درگاه

خدا خواست تا خورشيد را برگرداند به اندازه اى كه همه يارانش نماز عصر را با جماعت و در وقـت

عـصـر بـخـوانـنـد. خداوند دعاى اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را به استجابت رسـانـد و

خـورشـيـد بـه هـمـان نـقطه فضايى كه هنگام وقت عصر در آن قرار مى گرفت بـازگـشـت .

مـسـلمـين ، نماز عصر را با آن حضرت به جماعت خواندند و پس از سلام نماز، خـورشـيـد غـروب

كـرد و هنگام غروب ، صداى هولناك و بلندى از آن برخاست كه مردم از ترس وحشتزده شدند و

ذكر:((سُبْحانَ اللّهِ وَلا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَاسْتَغْفِرُاللّهِ وَالْحَمْدُللّهِِ)) را بـسـيـار به زبان آوردند و خداى بزرگ

را به خاطر اين نعمت (ردّالشّمس ) كه بر ايشان آشـكـار نـمـود، حـمـد و سـپـاس گـفتند و خبر اين

حادثه عجيب ، به همه جا از شهرها و نقاط دوردست رسيد و در ميان مردم شايع گرديد.

اشعار سيّد حِمْيَرى پيرامون برگشتن خورشيد

سـيـّد حِمْيَرى (شاعر آزاده و حماسه سراى تشيّع كه مختصرى از شرح حالش در پاورقى چند

صفحه قبل گذشت ) در اين باره چنين سرود:

رُدَّت عليه الشّمس لَمّا فاته

وقت الصلوة وقد دنت للمغرب

حتى تبلج نورها فى وقتها

للعصر ثم هوت هوى الكوكب

وعليه قد رُدّت ببابل مرّة

اُخرى ومارُدّت لِخلق معرب

الا ليوشع اوّله من بعده

ولردّها تاءويل امر معجب

يعنى :

((خـورشـيـد بـراى عـلى (عـليـه السـلام ) هـنـگامى كه نماز عصر در وقتش از او قضا شد،

بـازگـشـت بـا ايـنـكه نزديك بود غروب كند، به گونه اى كه در نقطه وقت عصر قرار گرفت و مى

درخشيد و بعد از نماز عصر، همچون ستاره اى كه در پنهانى فرو رود، فرو رفت .

و بـار ديـگـر در سـرزمـيـن بـابـل (نـزديـك كـوفـه ) خورشيد براى على (عليه السلام ) بـازگـشـت و

براى هيچ كس از آنان كه بيان قاطع (براى اثبات نبوّت و امامت خود) دارند، خورشيد بازنگشت ،

مگر براى يوشع (وصىّ موسى ) و بعد از او براى عـلى (عـليـه السـلام ) و ايـن بـازگـشـت

خـورشيد، بيانگر موضوع عجيب و شگفتى است (و داراى معناى بلند است ))).

نگاهى به پاره اى از ويژگيهاى زندگى اميرالمومنين على (ع )

1 ـ سبقت در ايمان و آگاهى

الف :((يحيى بن عفيف )) از اُميّه نقل مى كند كه گفت : در مكّه با عباس  (عموى پيامبر( صلّى اللّه

عليه و آله و سلّم ) ) نشسته بودم قبل از آنكه نبوّت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) آشـكار

شود، جوانى آمد و به آسمان نگاه كرد، آن هنگام كه خورشيد حلقه زده بود (و وقـت ظـهر را نشان

مى داد) به جانب كعبه ايستاد و نماز خواند. سپس پسرى آمد در طرف راسـت او ايـسـتـاد و پـس

از آن زنـى آمـد و پـشـت سـر آنـان ايـسـتـاد و مـشـغـول نـمـاز شدند، جوان به ركوع رفت آنان نيز به

ركوع رفتند، جوان سر از ركوع بـرداشـت ، آنـان نـيـز سر از ركوع برداشتند، جوان به سجده رفت و

آنان نيز به سجده رفتند، به عبّاس گفتم :((كار بزرگى (و عجيبى ) مى نگرم )).

گـفـت : آرى كـار بـزرگـى اسـت ، آيـا مـى دانـى ايـن جـوان كـيست ؟ او محمّد بن عبداللّه بن

عـبـدالمـطـلّب ، بـرادرزاده ام مى باشد و اين پسر، على بن ابيطالب برادرزاده ديگرم مى بـاشـد، آيـا

مـى دانى اين زن كيست ؟ اين زن خديجه ، دختر خُوَيْلِد است و اين پسر برادرم (مـحـمـد( صـلّى

اللّه عليه و آله و سلّم )) مى گويد:((پروردگار زمين و آسمانها او را به ايـن ديـن كـه بـه آن مـعتقد

است فرمان داده ))، سوگند به خدا! در سراسر زمين غير از اين سه نفر، كسى پيرو اين دين نمى

باشد.

ب :((انس بن مالك )) مى گويد: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:

((صَلَّتِ الْمَلائِكَةُ عَلَىَّ وَعَلى عَلِي سَبْعَ سِنينٍ وَذلِكَ اِنَّهُ لَمْ يَرْفَعْ اِلَى السَّماءِ شَهادَةُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ

اللّهُ وَاَنَّ مُحَمَّداً رَسُولِ اللّهِ اِلاّ مِنّى وَمِنْ عَلِي )).

((هـفـت سـال ، فـرشـتـگان بر من و على (عليه السلام ) درود فرستادند چرا كه در اين هفت

سـال بـه آسـمـان بـالا نـرفـت گـواهـى بـه يـكـتـايـى خـدا و رسـالت مـحـمـّد رسول خدا (صلّى اللّه

عليه و آله و سلّم ) مگر از من و از على (عليه السلام ) )).

ج :((مـعـاذه عَدويّه )) مى گويد: از على (عليه السلام ) در بصره بالاى منبر شنيدم كه مى فرمود:

((مـنـم صـديـق اكـبـر (تـصـديـق كـنـنـده و راسـتـگـوى بـزرگ ) كـه قبل از ابوبكر ايمان آوردم و قبول

اسلام كردم )).

د:((ابوبجيله )) مى گويد: من و عمّار، براى انجام حجّ به مكّه رهسپار شديم ، در مسير خود نزد

ابوذر غفارى رفتيم و سه روز نزد او بوديم همينكه خواستيم از ابوذر جدا شويم به او گفتيم :((مردم

را دستخوش  اختلاف و سرگردانى مى نگريم ، نظر شما چيست ؟)).

گـفـت : بـه كـتـاب خدا و علىّ بن ابيطالب (عليه السلام ) بپيوند، گواهى مى دهم كه از رسول

خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم كه فرمود:

((عَلىُّ اَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِى وَاَوَّلُ مَنْ يُصافِحُنِى يَوْمَ الْقِيامَةِ وَهُوَ الصِّدّيِقِ الاَْكْبَر وَالْفاروُقُ بَيْنَ الْحَقِّ

وَالْباطِلِ وَاَنَّهُ يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنينَ، وَالْمالُ يَعْسُوبُ الظَّلَمَةِ)).

((على (عليه السلام ) نخستين فردى است كه به من ايمان آورد و نخستين فردى خواهد بود كـه

در روز قـيـامـت بـا مـن دسـت مـى دهـد و اوسـت صـدّيـق اكـبـر و جـداكـنـنـده بـيـن حـقّ و باطل و

اوست پناه و اميرمؤ منان ، چنانكه مال و ثروت ، پناه ستمگران است )).

شـيـخ مفيد (ره ) مى گويد:((روايات در اين باره بسيار است و گواه بر (صدق ) آنها نيز مى باشد)).

2 ـ تقدّم على (ع ) در علم و آگاهى

الف :((ابن عبّاس )) مى گويد: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:

((على بن ابيطالب اَعْلَمُ اُمَّتِى وَاَقْضاهُمْ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنْ بَعْدِى )).

((عـلى (عـليـه السـلام ) در عـلم از هـمـه افـراد امـّت مـن آگـاهـتـر است و در قضاوت درباره

موضوعاتى كه بعد از من مورد اختلاف مى شود بهتر از همه ، قضاوت مى كند)).

ب :((اَصـْبغ بن نُباته )) مى گويد: هنگامى كه مردم با على (عليه السلام ) به عنوان خليفه رسول

خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيعت كردند ، آن حضرت ، عمامه (يادگار) رسول خدا را به سر

بسته بود و لباس (يادگار) او را بر تن نموده بـود. در مـسـجـد از مـنـبـر بالا رفت و (ايستاده ) پس از

حمد و ثنا، مردم را موعظه و نصيحت كـرد، سـپـس  نـشـسـت و انـگـشتان دو دست خود را داخل

هم گذارد و به زير ناف نهاد، آنگاه فرمود: اى مردم !

((سَلُونِى قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونِى فَاِنَّ عِنْدِى عِلْمُ الاَْوَّلِينَ وَالاَّْخَرِينَ ...)).

((از مـن بـپـرسـيـد قـبـل از آنـكـه مـرا نيابيد (و از ميان شما بروم ) چرا كه علم پيشينيان و آيندگان

، نزد من است )).

بـدانـيـد سـوگند به خدا! اگر بستر خلافت برايم گسترده شود (و بر آن بنشينم ) با پـيـروان تـورات ،

طـبـق تـورات و بـا پـيـروان انـجـيـل ، طـبـق انـجـيـل و بـا پـيـروان زبـور، طـبق زبور، و با پيروان قرآن

طبق قرآن ، حكم مى كنم به گـونـه اى كـه (اگـر) هـريـك از ايـن كتابها، به سخن درآيد بگويد:

((پروردگارا! على (عليه السلام ) مطابق قضاوت تو، قضاوت كرد))، سوگند به خدا! من به قرآن و

معانى بـلنـد پـايـه آن از هـمه آگاهتر هستم و اگر يك آيه از قرآن نبود ، قطعا شما را به آنچه تا روز

قيامت ، پديد مى آيد، آگاه مى كردم )).

سـپـس بـار ديـگـر فـرمـود:((سـَلُونـِى قـَبـْلَ اَنْ تـَفـْقـِدُونـِى ...؛ قـبـل از آنـكـه مـرا نـيـابـيـد، از مـن

بـپـرسـيـد، سـوگـنـد بـه خـداونـدى كـه دانـه را (در دل خـاك ) شـكـافـت و انـسـان را آفـريـد، اگـر از

هـر آيـه قـرآن از مـن سـؤ ال كـنـيـد بـه شـمـا خـواهـم گـفـت كـه آن آيـه ، چـه وقـت نـازل شـده ؟

و در مـورد چـه كسى نازل شده ؟ و از ناسخ و منسوخ ، محكم و متشابه ، عامّ و خـاصّ و مـحـل

نـزول آن (از مـكـّه يـا مـديـنـه ) شما را آگاه مى سازم ، سوگند به خدا! هيچ گـروهى ، اكنون تا روز

قيامت ، نيست مگر آنكه من رهبر و جلودار و دعوت كننده آن گروه را مـى شـنـاسـم و مـى دانـم

كـه كـدام در مـسير گمراهى گام برمى دارد و كدام در خط رشد و سعادت )).

و امثال اينگونه روايات بسيار است كه براى رعايت اختصار، به همين مقدار (دو روايت فوق ) قناعت

شد.

3 ـ گفتار پيامبر به فاطمه در شاءن على (ع )

(هشت ويژگى )

((ابـى هـارون )) مـى گـويـد: نزد ابوسعيد خدرى (يكى از اصحاب بزرگ پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله

و سلّم )) رفتم و به او گفتم :((آيا در جنگ بدر بودى ؟)) گفت : آرى .

گفتم آياشنيده اى كه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )سخنى به فاطمه ـ سَلامُاللّهِعَلَيْهاـ

فرموده باشد؟

ابـوسـعـيـد گـفـت : آرى ، در يكى از روزها فاطمه ـ سلام اللّه عليها ـ گريان به حضور پـيـامـبـر

(صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آمـد و عـرض كـرد:((اى رسـول خـدا! زنـان قـريـش در مـورد فقر و

تهيدستى على (عليه السلام ) مرا سرزنش مى كنند.))

پـيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به فاطمه ـ سلام اللّه عليها ـ فرمود:((آيا خشنود نـيـسـتـى

كـه تـو را هـمـسـر كـسـى گـردانـيـدم كـه مـقـدّمـتـريـن هـمـه در قـبـول اسـلام اسـت و عـلم و

آگـاهـى او از هـمـه بـيـشـتـر مـى بـاشـد، خـداونـد بـه اهـل زمين توجّه مخصوصى كرد، در ميان

آنها پدرت را برگزيد و او را پيامبر كرد. و بار ديگر توجّه نمود، در ميان آنها شوهر تو را برگزيد و او را

((وصىّ)) قرار داد و به من وحـى كـرد تـا تـو را بـه هـمـسرى او درآورم . اى فاطمه ! آيا ندانسته اى

كه خداوند به خاطر تجليل از مقام تو، تو را همسر شخصى قرار داد كه او بردبارترين و آگاهترين و

پيشقدمترين شخص به قبول اسلام است .

فاطمه ـ سلام اللّه عليها ـ خندان و شادمان شد. سپس پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به

فاطمه ـ سلام اللّه عليها ـ فرمود:

((عـلى (عـليـه السلام ) داراى هشت ويژگى است كه احدى از گذشتگان و آيندگان ، از اين

ويژگيها را ندارد:

1 ـ او برادر من در دنيا و آخرت است و هيچ كس داراى اين مقام نيست .

2 ـ تو اى فاطمه ! سرور بانوان بهشت ، همسر او هستى .

3 ـ و دو سبط رحمت ، دو سبط من ، پسران او هستند.

4 ـ بـرادر عـلى (عـليـه السـلام ) (يـعـنـى جـعـفـر طـَيـّار) بـه دو بال آرايش شده و در بهشت همراه

فرشتگان به پرواز درآيد و هرجا كه بخواهد پرواز مى كند.

5 ـ علم گذشتگان و آيندگان ، نزد اوست .

6 ـ او نخستين فردى است كه به من ايمان آورد.

7 ـ او آخرين فردى است كه با من هنگام مرگ ، ديدار نمايد.

8 ـ او وصىّ من و وارث همه اوصيا است .

4 ـ معيار شناخت مؤ من از منافق

در روايـات آمـده دوسـتـى با على (عليه السلام ) نشانه ايمان است و دشمنى با او نشانه نفاق

مى باشد، به عنوان نمونه ، زيد بن حبيش  مى گويد اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را بـر مـنـبـر

ديـدم ، شـنـيـدم مـى فـرمـود:((سـوگـنـد بـه خـداونـدى كـه دانـه را در دل خاك شكافت و انسان را

آفريد، اين عهدى است كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با من داشت ، به من فرمود:

((اِنَّهُ لا يـُحـِبُّكَ اِلاّ مـُؤْمـِنٌ وَلا يـَبْغُضُكَ اِلاّ مُنافِقٌ؛ قطعا تو را جز مؤ من دوست نمى دارد و تو را جز

منافق دشمن نمى دارد)).

5 ـ رستگارى شيعيان

روايـاتـى نـقل شده است كه تنها شيعيان على (عليه السلام ) رستگارند از جمله جابر بن يـزيـد

جـُعـفـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) نـقـل مـى كـند كه گفت :((از اُمّ سَلَمه همسر رسـول

خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در شـاءن عـلى (عـليـه السـلام ) سـؤ ال كردم ، گفت از

رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم كه فرمود:

((اِنَّ عـَلِّياً وَشِيعَتَهُ هُمُ الْفائزُونَ؛ قطعا على (عليه السلام ) و شيعيانش  همان رستگاران

هستند)).

6 ـ معيار شناخت پاكزاد و زشت زاد

رواياتى نقل شده حاكى از اينكه ولايت و دوستى على (عليه السلام ) نشانه پاكزادى ، و دشمنى

با او نشانه ناپاكزادى است ، از جمله :

1 ـ ((جـابـر بـن عـبـداللّه انـصـارى )) مـى گـويـد: از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )

شنيدم به على (عليه السلام ) فرمود:((آيا تو را شادمان نكنم ؟ آيا تو را عطا ندهم ؟ آيا به تو مژده

ندهم ؟))

عرض كرد:((آرى اى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به من مژده بده )).

فـرمـود:((من و تو از يك سرشت آفريده شده ايم ، مقدارى از آن سرشت ، زياد آمد، خداوند،

شـيـعـيان ما را از آن آفريد، وقتى كه روز قيامت شود، مردم را به نام مادرانشان بخوانند، جز

شيعيان ما كه آنان را به نام پدرانشان بخوانند و اين به خاطر پاكزادى آنان است )).

2 ـ ((ابن عباس )) مى گويد: رسول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) فـرمود:((هنگامى كه

قيامت برپا شود، مردم به نام مـادرانـشان خوانده شوند، جز شيعيان ما كه به نام پدرانشان خوانده

مى شوند. و اين به خاطر پاكزادى آنان است ))

3 ـ ((عـبـداللّه بـن جـِبـِلّه )) مـى گـويد: از جابر بن عبداللّه انصارى شنيدم مى گفت : ما گـروه

انـصـار روزى در مـحـضـر رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اجتماع كرده بوديم ، به ما رو

كرد و فرمود:

((يـا مـَعـْشـَرَ الاَْنْصارِ بوروا اَوْلادَكُمْ بِحُبِّ عَلِىّ بْنِ اَبِيطالِبٍ، فَمَنْ اَحَبَّهُ فَاعْلَمُوا اَنَّهُ لَرُشْدَة وَمَنْ

اَبْغَضَهُ فَاعلَمُوا اَنَّهُ لَغَيّةٌ)).

((اى گـروه انـصـار! فـرزندان خود را بر اساس دوستى على (عليه السلام ) بيازماييد، پس هركس

كه على (عليه السلام ) را دوست داشت ، بدانيد كه پاك روش و در راه رشد است و اگر او را

دشمن داشت ، بدانيد كه او در راه گمراهى مى باشد)).

7 ـ لقب ((اميرمؤ منان )) براى على (ع )

رواياتى نقل شده است كه رسول اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در زمان حيات خود، على

(عليه السلام ) را به عنوان ((امير مؤ منان )) ناميد، از جمله :

1 ـ ((انـس بـن مـالك )) مـى گـويـد: مـن خـدمتكار رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودم ،

وقتى كه شب نوبت اُمّ حبيبه دختر ابوسفيان بود (يعنى بنا بود آن شب ، نزد يكى از همسرانش به

نام اُمّ حبيبه باشد) براى آن حضرت ، آب وضو آوردم ، به من فرمود:((اى انـس ! هـم اكـنـون از ايـن

در وارد مـى شـود، امـيـر مـؤ مـنـان و سيّد اوصيا، مقدّمترين مسلمين در قـبـول اسـلام ، آن كـس

كـه عـلمـش افزونتر از ديگران است و بردباريش از همه بيشتر مى باشد)).

انـس مـى گـويد: من با خودم گفتم خدايا! اين شخص را از قوم و قبيله من قرار بده . طولى

نـكـشـيـد كـه ديـدم عـلىّ بـن ابـيـطـالب (عـليـه السـلام ) از همان در وارد شد و در آن هنگام

رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) وضـو مـى گـرفـت ، رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و

آله و سـلّم ) آبـى كـه در مشتش بود به روى على (عليه السـلام ) پـاشـيـد بـه طـورى كـه

چـشمان على (عليه السلام ) پر از آب شد. على (عليه السلام ) عرض  كرد:((اى رسول خدا آيا در

مورد من تازه اى رخ داده است ؟)).

پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((از تو جز خير و نيكى سرنزده ، تو از من هـسـتـى و

مـن از تو هستم ، قرض مرا ادا مى كنى و به عهد و پيمان من وفا مى نمايى و تو مرا غسل مى

دهى و در ميان قبر مى گذارى . و (دستورات اسلام را) به گوش مردم ، از جانب من مى رسانى .

و بعد از من (احكام اسلام را) براى آنان آشكار مى سازى )).

عـلى (عـليـه السلام ) عرض كرد:((اى رسول خدا! مگر تو احكام الهى را براى مردم ابلاغ نكرده اى

؟)).

پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((آرى ، ولى بعد از من ، آنچه را كه درباره اش اختلاف

مى كنند، براى آنان بيان مى كنى )).

2 ـ ((ابن عبّاس )) مى گويد: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ((اُمّ سَلَمه )) (يكى از

همسرانش ) فرمود:

((اِسـْمَعِى وَاشْهَدِى هذا عَلِىُّ اَمِيرُالْمُؤْمِنينَ وَسَيّدُ الْوَصِيّينَ؛ بشنو و گواه باش ، اين على (عليه

السلام ) اميرمؤ منان و آقاى اوصيا است )).

3 ـ معاوية بن ثعلبه مى گويد: شخصى به ابوذر گفت :((وصيت كن )).

ابوذر گفت :((وصيت كرده ام )).

او گفت : به چه كسى ؟

ابوذر گفت :((به اميرمؤ منان )).

او گفت : منظورت عثمان است .

ابوذر گفت :((نه ، منظورم اميرمؤ منان بحقّ است و او على بن ابيطالب (عليه السلام ) مى

بـاشـد، او مـايـه قـوام زمـيـن و مـربـّى و پـرورش دهنده اين امّت است . و اگر او را از دست بدهيد،

زمين و اهل زمين را دگرگون و ناموزون خواهيد يافت )).

4 ـ در حـديـث مـشـهـور، بـريـدة بـن خـضـيـب اسـلمـى مـى گـويـد: رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و

آله و سلّم ) به من كه هفتمين نفر از هفت نفر بودم و عمر و ابـوبكر و طلحه و زبير نيز بودند، دستور

داد:((به على (عليه السلام ) به عنوان امير و فـرمـانـرواى مـؤ مـنـان ، سلام كنيد)) و ما به على

(عليه السلام ) اينگونه سلام كرديم (يـعـنـى گـفـتـيـم : سـلام بـر تـو اى امـيـرمـؤ مـنـان ) و رسول

خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان ما بود (و هنوز از دنيا نرفته بود).

و روايـات ديـگـر نـظـيـر روايـات فـوق بسيار است كه براى رعايت اختصار، از ذكر آنها خوددارى شد.

8 ـ داستان چگونگى آغاز اسلام على (ع )

در ايـنـجـا بـه طـور اخـتـصـار بـه ذكـر چـنـد روايـت در فـضـايـل حـضـرت على (عليه السلام ) مى

پردازيم و نظر به اينكه اين روايات به حدّ تـواتـر (نـقل بسيار) رسيده و مورد اتفاق علماى اسلام بوده

و مشهور مى باشند، نياز به ذكـر اسـنـاد آنها نيست ، از جمله آنها داستان آغاز اسلام على (عليه

السلام ) و دعوت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از خويشان خود هست كه صحّت آن ،

مورداتفاق علماى اسلام و تـاريـخ ‌نـويـسـان مـى بـاشـد(و قـبـلاًبـه ذكـرآن بـه طوراجمال بسنده

شد).

پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خويشان خود را به سوى اسلام خواند و آنان را بـراى

حـمـايـت و يارى خود در راه اسلام بر ضدّ كافران و دشمنان دعوت نمود. آنان حدود چهل نفر بودند و

همه آنان از نوادگان و فرزندان عبدالمطلب به شمار مى آمدند، آنان را در خـانـه ابـوطـالب بـه گـرد

هم آورد. پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد بـراى آنـان غـذا تـهـيـّه شود. و آن غذا از

يك ران گوسفند و ده سير گندم و حدود سه كيلو شـيـر، تـشـكـيـل مـى شـد، در صـورتـى كـه هر

مردى از آنان معروف بود كه در يك وعده ، خورنده يك برّه گوسفند و چندين من نوشيدنى مى باشد

و منظور پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) در تـهـيـّه غـذاى انـدك براى همه آنان اين بود كه

همه آنان از آن بخورند و سـيـر شـونـد، با اينكه به طور معمول ، آن غذا يك نفر آنان را هم سير نمى

كرد، تا همين موضوع يك معجزه و نشانه صدق نبوّت آن حضرت باشد و آنان آن را آشكارا بنگرند.

پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد آن غذا را نزد آنان گذاردند، همه آنان از آن غـذا

خـوردنـد و سـيـر شـدنـد، ولى بـراى آنـان مـعـلوم نـشـد كه از آن غذا خورده باشند (گويى دست به

آن غذا نزده اند) پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اينگونه آنان را شـگـفت زده كرد و نشانه نبوّت

و صداقت خود را با برهان الهى ، برايشان آشكار نمود و پس از آنكه آنان از غذا خوردند و سير

شدند و از نوشيدنى سيراب گشتند، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنان روكرد و چنين

فرمود:

اى فـرزنـدان عـبـدالمـطـّلب ، خـداوند مرا به عنوان پيامبر بر همه جهانيان ، برانگيخت و بخصوص مرا

پيامبر شما قرار داد و فرمود)):

((وَاَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الاَْقْرَبِينَ))؛ ((و خويشان نزديكت را انذار كن )).

و مـن شـمـا را بـه دو كـلمـه اى كـه گـفتن آن در زبان ، آسان است ولى در ميزان ، گران و

سـنـگين مى باشد، دعوت مى كنم ، دو كلمه اى كه شما در پرتو آن بر عرب و عجم حكومت

خـواهـيـد كـرد و هـمـه اُمـّتـها، فرمانبردار شما مى شوند و شما به خاطر آن وارد بهشت مى

شويد و از آتش دوزخ رهايى مى يابيد و اين دو كلمه عبارت است از:

1 ـ گواهى دادن به يكتايى و بى همتايى خدا.

2 ـ گواهى دادن به اينكه من رسول خدا هستم .

هـركـس از شـمـا كه اين دعوت مرا تصديق كند و مرا در پيشبرد اين دعوت ، يارى نمايد؛ او برادر،

وصىّ، وزير، وارث و جانشين من بعداز من خواهد بود.

در ميان آن جمعيت (چهل نفرى ) هيچ كس به اين دعوت ، پاسخ نگفت جز اميرمؤ منان على (عليه

السـلام ) كـه خـودش مـى فـرمـايـد:((مـن از مـيـان آنـان بـرخـاسـتـم و در رو بـه روى رسـول اكـرم

(صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) ايستادم ، با اينكه كم سنترين آنان بودم و سـاق پـايـم از ساق

پاى همه آنها نازكتر بود و چشمم از چشم همه آنان ناتوانتر بود)). گفتم :((اى رسول خدا من تو را

در اين راستا يارى مى كنم )).

فرمود:((بنشين )) نشستم سپس براى بار دوم ، حاضران را دعوت به اسلام كرد. هيچيك از آنان

سخنى نگفت ، من برخاستم و سخن قبل را تكرار كردم ، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )

فرمود:((بنشين )) نشستم . براى بار سوم ، پيامبر آنان را به اسلام دعوت كرد، هـمـه مـهـر

خـاموشى بر لب زده بودند، هيچ كدام از آنان چيزى حتّى يك كلمه ـ نگفت پس من برخاستم و

گفتم :((اى رسول خدا! من تو را يارى مى كنم )) فرمود:

((اِجْلِسْ فَاَنْتَ اَخِى وَوَصِيِّى وَوَزِيرِى وَوارِثِى وَخَلِيفَتِى مِنْ بَعْدِى )).

((بنشين كه تو برادر من و وصىّ و وزير و وارث و جانشين من پس از من هستى )).

ولى همه حاضران برخاستند (و از روى استهزا) به ابوطالب مى گفتند:((اى ابوطالب ! اگر در دين

برادرزاده ات درآيى (و قبول اسلام كنى ) براى تو روز فرخنده است ؛ زيرا محمّد (صلّى اللّه عليه و

آله و سلّم ) پسرت را رئيس تو قرار داد)).

* * *

و ايـن جـريـان بيانگر ارزش بزرگ و مخصوص امير مؤ منان على (عليه السلام ) است كه هـيـچـيـك

از مهاجرين و انصار و هيچ فرد مسلمانى ، داراى چنين مزيّتى نيست ، بلكه هيچ كس نظير آن و

نزديك به آن را در هيچ حالى نداشته و ندارد و اين ماجرا حاكى است كه پيامبر (صـلّى اللّه عـليـه و

آله و سـلّم ) بـه يـارى عـلى (عـليـه السـلام ) امـكـان يـافـت تـاخـبر رسـالتش را به مردم برساند

ودعوتش را آشكار نمايد و آشكارا مردم را به سوى اسلام بـخواند، اگر على ( عليه السلام ) نبود،

دين و شريعت پابرجا و برقرار نمى گرديد و دعوت الهى آشكار نمى شد. بنابراين ، على (عليه

السلام ) ياور اسلام و وزير دعوت كـنـنـده اسـلام از جـانـب خـدا بـود و در پـرتـو پـيـمـان يـارى او بـا

رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود كه آن حضرت ، نبوّت خود را آنگونه كه مى خواست ،

به پايان برد و اين فضيلت بسيار عظيمى است كه كوهها را توان برابرى با آن نيست . و همه فضايل

را ياراى وصول به اوج آن نمى باشد.

9 ـ فداكارى بى نظير على (ع ) در شب هجرت

يـكى از ويژگيهاى على (عليه السلام ) اين است كه وقتى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم )

هـنـگـام تـصميم اجتماع قريشيان براى كشتنش از جانب خدا ماءمور به هجرت شد و نـمـى

تـوانست آشكارا از بين مشركان ، از مكه خارج گردد، بلكه مى خواست در پنهانى و بـدون اطـّلاع

آنـان بـيـرون رود تـا از گـزنـدشان محفوظ بماند، اين موضوع را تنها با امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عـليـه

السلام ) در ميان گذاشت و از ديگران پنهان كرد. و على (عليه السـلام ) را بـه دفـاع از خـود و

خـوابـيـدن در بستر خود، فرا خواند، به گونه اى كه قـريـشـيان نمى دانستند كه على (عليه السلام

) به جاى پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) خـوابـيـده اسـت ، بـلكـه گـمـان مـى كـردنـد كـه

طـبـق معمول ، خود پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است كه در بسترش خوابيده است .

امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عليه السلام ) جانش را فدا كرد و آن را در راه خدا در راستاى اطاعت از

پروردگار جانبازى و سخاوتمندانه نثار پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمود به خـاطـر آنكه به

اين وسيله وجود پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از نيرنگ دشمنان ، نـجـات يـابـد و از گـزنـد

شـوم آنـان سـالم بـمـانـد و بـه هدف ـ كه دعوت به اسلام و برپايى و آشكار شدن دين بود ـ برسد.

على (عليه السلام ) (در اين موقعيّت خطير) در بستر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خوابيده

، و با روپوش آن حضرت ، خود را پوشاند، دشمنان ، خانه پيامبر (صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) را

مـحـاصـره كـردنـد و بـه اتـفـاق راءى تـصـمـيـم بـر قـتـل آن حـضـرت را گرفتند و در كمين او نشستند

و در انتظار بسر بردند تا سپيده سحر بـدمـد و هـوا روشـن شـود و آشـكـارا پـيـامبر (صلّى اللّه عليه

و آله و سلّم ) را بكشند، تا خـونـش پايمال گردد، از اين رو كه وقتى بنى هاشم قاتلين را مشاهده

كنند و از هر قوم و قـبـيـله اى يـك نـفـر از آنـان را بـنـگـرنـد، نـتـوانند به خاطر كشته شدن يك نفر،

باتمام قـبـايـل بـجـنـگند و با همه در افتند و همين طرح مدبّرانه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم

) و فـداكـارى عـلى (عليه السلام ) نقشه آنان را نقش بر آب مى كرد و موجب نجات و بـقـاى

رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى شـد، تا بتواند اسلام را آشكارا تـبـليغ كند و به

راستى اگر امير مؤ منان على (عليه السلام ) و خوابيدن او در بستر آن حـضـرت نـبود، پيامبر (صلّى

اللّه عليه و آله و سلّم ) نمى توانست تبليغ رسالت كند و وظـيـفه نبوّت را ادا نمايد و عمرش كفاف

نمى كرد و دشمنان و كينه توزان بر او چيره مى شدند.

وقـتـى كـه هـواروشـن شـدومـشـركـان بـه طـرف بـسـتـر هـجـوم آوردنـد تـا رسول خدا( صلّى اللّه

عليه و آله و سلّم ) را غافلگير كرده و بكشند ناگهان على (عليه السـلام ) از بـسـتـر سـر

بـرداشـت و به آنان حمله كرد، وقتى كه او را شناختند، پراكنده شـدنـد و از تصميم خود منصرف

گشتند و نيرنگشان در ترور پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) از هـم پـاشـيد و رشته هاى

طرحشان از همديگر گسسته شد و انديشه هايشان بى نتيجه ماند و آرزوهايشان برباد رفت و تار

و پودشان پاروپور شد.

تـدبير پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و فداكارى على (عليه السلام ) موجب قوام نـظـام

اسـلام و واژگـونى شيطان و خوارى كافران و دشمنان گرديد. و در اين منقبت ، هيچ كـس بـا امـير

مؤ منان على (عليه السلام ) شركت نداشت و حتّى هيچ فردى نظير آن ـ و حتّى قـريب به آن را ـ

نداشت ، بلكه از ويژگيهاى منحصر به فرد على (عليه السلام ) بود (كه حاضر شد خود را آماج

شمشيرها و نيزه ها قرار دهد).

خـداونـد در تـجـليـل و گـرامـى داشـت فـداكـارى عـلى (عـليـه السلام ) اين آيه از قرآن را فرستاد:

((وَمـِنَ النـّاسِ مـَنْ يـَشـْرِى نـَفـْسـَهُ ابـْتـِغـاءَ مـَرْضـاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُفٌ بـِالْعـِبـادِ ))

((و بعضى از مردم (مؤ من و ايثارگر مانند على (عليه السلام ) در ليلة المبيت ) جان خود را در برابر

خشنودى خدا مى فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است )).

10 ـ ادامه فداكارى على (ع ) در مكّه

پـيـامـبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان امين (امانتدار) قريش ، خوانده مى شد. و نـگهبان

امينى براى حفظ اموال قريش بود، وقتى كه ناچار شد به طور ناگهانى (بدون مـهـلت ) از مـكـّه

هـجـرت كـنـد، در مـيان قوم خود و مردم مكّه ، شخص امينى جز اميرمؤ منان على (عليه السلام )

را نيافت كه امانتهاى مردم را به او بسپارد تا به صاحبانش برگرداند. ونـيـز كـسـى را جـز عـلى

(عـليـه السـلام ) نيافت كه ديون خود را به وسيله او بپردازد و دخـتـران و زنـان خـانـواده و

همسرانش را گرد آورده و به سوى مدينه ببرد، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين امور

مهم ، تنها على (عليه السلام ) را برگزيد و پاكى ، جوانمردى ، امانتدارى و لياقت على عليه

السلام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را آسـوده خـاطـر نـمـود؛ چـرا كـه ، شـجـاعـت ،

جوانمردى ، پاكدامنى و پارسايى على (عليه السلام ) اطمينان داشت .

امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) نـيز به خوبى از عهده اين امور برآمد، امانتها را به

صـاحـبـانـش بـرگرداند، حقوق حقداران را ادا كرد، دختران و زنان و همسران پيامبر( صلّى اللّه عليه

و آله و سلّم ) را نگهدارى كرد و آنان را تحت توجّهات و عنايات پرمهر خود، از گزند دشمنان ، حفظ

نمود و به سوى مدينه روانه ساخت ودر مسير، با آنان رفاقت و مدارا كرد تا آنان را با بهترين شيوه ،

با كمال حراست و مهر، محبّت و حسن تدبير به مدينه ، به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله

و سلّم ) رساند.

پـيـامـبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) على (عليه السلام ) را در خانه خود جاى داد و در حـريـم

خود فرود آورد و چون يكى از افراد خصوصى خانواده با او رفتار كرد و او را از خـانـواده اش جدا

نساخت و او را محرم اسرار خود نمود و اين رفتار بيانگر يگانگى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

) با على ( عليه السلام ) است و حكايت از آن دارد كه هيچ كس از خـويـشـان پيامبر (صلّى اللّه

عليه و آله و سلّم ) نتوانستند چنين موقعيّت تنگاتنگى در مـحـضـر پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله

و سـلّم ) پـيـدا كـنـنـد و احـدى را يـاراى نـيـل بـه آن مـقـام ارجـمـنـد يـا نـزديـك بـه آن مـقـام نـبـود،

بـه عـلاوه فـضـايـل ويـژه ديـگرى كه قبلاً خاطرنشان گرديد كه قلب انديشمندان را شيفته نموده و

سرشار از عشق و شوق كرده است .

11 ـ اعلان برائت از مشركان توسّط على (ع )

يـكـى از ويژگيهاى مخصوص اميرمؤ منان على (عليه السلام ) آن چيزى است كه ((در حديث بـرائت

)) آمده (كه در سال نهم هجرت اتفاق افتاد) پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) (آيـات بـرائت و

بـيـزارى از مشركان را كه در آغاز سوره توبه آمده ) نخست به ابوبكر سـپـرد تـا بـه مـكـّه برود و در

مراسم حجّ آن را اعلان كند، ابوبكر به سوى مكه رهسپار شـد، چـنـدان از مدينه دور نشده بود كه

جبرئيل بر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شد و عرض كرد: خداوند به تو سلام مى

رساند و مى فرمايد:

((لا يـُؤَدّىِ عـَنـْكَ اِلاّ اَنْتَ اَوْ رَجُلٌ مِنْكَ؛ اعلان بيزارى از مشركان نبايد انجام گيرد جز به وسيله خودت

يا مردى از خودت )).

رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) عـلى (عـليـه السـلام ) را طـلبـيـد و بـه او فـرمـود:

((بر شتر غضبا سوار شو و به سوى ابوبكر برو و نامه برائت از مشركين را از او بـگـيـر و خـودت آن را

بـه مـكـّه ببر و به مشركان ابلاغ كن و ابوبكر را مخيّر كن ، اگر خواست همراه تو به مكّه بيايد و اگر

خواست به مدينه بازگردد)).

حـضـرت عـلى (عـليـه السـلام ) سـوار بـر شـتـر غـضـبـا (شـتـر مـخـصـوص رسول خدا) (صلّى اللّه

عليه و آله و سلّم ) شد و حركت كرد تا به ابوبكر رسيد، همينكه ابـوبـكـر آن حـضـرت را ديـد،

پـريشان گشت و به سوى على (عليه السلام ) متوجّه شد وقـتـى به او رسيد، گفت :((اى

ابوالحسن ! براى چه آمده اى ؟ آيا مى خواهى با ما به مكّه بيايى و يا براى امر ديگرى آمده اى ؟)).

اميرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:((رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به من فرمان

داد تا به تو بپيوندم و آيات برائت را از تو بگيرم و آن را در مكّه براى مشركان اعلان نمايم و پيمان

قبلى با مشركان را بهم بزنم . و به من دستور داد، تو را به اختيار خودت واگذارم كه همراه من

بيايى و يا به مدينه بازگردى )).

ابـوبـكـر گـفـت : مـن بـه سـوى رسـول خـدا بـاز مـى گـردم ، وقـتـى كـه بـه حـضـور رسـول خدا

(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد، عرض كرد:((مرا براى اجراى امر مهمّى كه ديـگـران بـراى آن

گـردن كـشـيـده بـودنـد (تـا بـه افـتـخـار آن نايل گردند) شايسته دانستى ، وقتى كه براى انجام آن

به راه افتادم ، مرا برگرداندى ، آيا از قرآن ، آيه اى در اين مورد نازل شده است ؟)).

رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) فـرمـود: نـه ، ولى فـرسـتـاده امـيـن خـدا جبرئيل ،

نزد من آمد و اين پيام را از جانب خدا براى من آورد كه :

((لا يُؤَدّىِ عَنْكَ اِلاّ اَنْتَ اَوْ رَجُلٌ مِنْكَ، وَعَلِىُّ مِنّىِ وَاَنَا مِنْ عَلِي ، وَلايُؤَدِّى عَنِّى اِلاّ عَلِىُّ)).

((ايـن آيـات (بـرائت از مشركان را به مشركان ) ابلاغ نكند جز خودت يا مردى از خودت و عـلى

(عـليـه السـلام ) از مـن اسـت و من از على هستم و از جانب من جز على آن را ابلاغ نخواهد

كرد)).

بنابراين ، مطابق حديث فوق ، شكستن پيمان (صلح با مشركان ) مخصوص كسى است كه پيمان

را بسته است يا با جانشين اوست كه در وجوب اطاعت و بلندى مقام وشرافت منزلت ، همسان

اوست ، كسى كه در كارش شكّى پيدا نشود و در سخنش ، خرده نگيرند.

و آن كـس كـه مـانـنـد خـود شـخصى است كه پيمان بسته و دستورش  دستور اوست ، حكم و

فرمان او نافذ و برقرار است و جاى عيب و ايراد نيست .

و بـا شـكـسـتـن هـمـين پيمان (صلح با مشركان كه با اعلان برائت از مشركان شكسته شد)

اسـلام قـوّت گـرفـت و ديـن راه كـمـال را پـيـمـود و بـر قـلّه كـمـال رسـيـد و شـؤ ون مـسـلمـانـان

سـامـان يـافـت و مـكـّه بـه طـور كـامـل تـحـت پـرچـم اسـلام قـرار گـرفـت ، و امور آنان به خير و

خوبى رو به راه شد و خداوند خواست پايه تمام اين امتيازات را به دست كسى انجام دهد كه

نامش را ارجمند كرده و يـادش را گـرامـى داشـتـه و (مـردم را) بـه بـلنـدى مـقـامـش  راهـنـمـايـى

نـمـوده و در فـضـايـل ، او را بـر ديـگـران برترى داده است ، او همان اميرمؤ منان على ( عليه

السلام ) است 

هـيـچ كـس از قـوم ، داراى چنين ويژگى و درخشندگى نبود و نمى توانست در اين امتيازات ، نظير

او و يا نزديك به او باشد.

اميرمؤ منان على (عليه السلام ) از اينگونه ويژگيها، بسيار دارد كه چون بناى اين كتاب بر اختصار

است ، از ذكر آنها خوددارى شد.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







+ نوشته شده در چهار شنبه 11 اسفند 1395برچسب:,ساعت 13:55 توسط امیر علی عرفانیان |




الله 18 سلطان 18 جانشین 18 مکتب18 جانشین 18 بدین 18 الله 18+64 دین = 82 امام 82 مهدی 82
جانشین حضر ت محمد ابن عبدالله 110 علی 110 جانشین اصلی آخرین پیامبر الهی 110 خلیفه اول امام واقعی
امشب شب قدرمی باشد23مهدی23رهبر23 طبیب23 الگوی 23جهان اسلام 23جانشینه 23 اصلی23ناب الله23 آئین23ملائک
سنگ کیسه صفرا اگه می خوای نمیری نخور نمکو روغنو شیرینی
قی کردن بهترین دوای جسم میباشد قی کردن از تجمع سنگ در کیسه صفراء جلو گیری می کند وقتی کیسه صفرا پر ش
به ابجد53 صلوات برمحمد53 احمد 53 علی26+27 فاطمه = 53 آل طاها آل یاسین53امام جانشین پیامبر53
شهید 319 اسلام واقعی 319 شهید 319 دین ناب محمد علی 319راه الهی الله 319 شهید 319 فلسفه دین 3319
سردار سلیمانی آیا وقت آن نرسیده تا جنایتکاران را سر جایشان بنشانیم
نام تو اسم اعظم پروردگار است منتخب رسول ابن عم نبی عم یتساءلون عن نباء العظیم الذی هم فیه مختلفون ثم
دین الله اصل اسلام 59 مهدی 59 دین واقعی اسلام 59 دین الله شیعه59 شیعه اصل اسلامه59دین واقعی اسلام59
چرا هفت حرف در سوره ی حــمــد نیست؟ «ث ، ج ، خ ،ز ، ش ، ظ ،ف»
ظالم عالم مقصر عالم کیست بدبخت عالم کیست مذهب عالم کیست 740اندیشه شیطان740مقصرعمر740
مذهب الله محمد53فاطمه علی53سعادتمند ترین 53اهل بیت پیامبر53احمددین نمونه الله 53 53دین کامل الله 53
چرا هفت حرف در سوره ی حــمــد نیست؟«ث ،ج ،خ ،ز،ش،ظ،ف» قدرت علمی امام مهدی میتواند عرش رابه لرزه درآو
رهبر آسمانی الله 59مهدی 59آخرین امام دین اسلام59 دین الله 34+25 اصل اسلام=59 مهدی59دین واقعی اسلام59
دین۶۴ الله محمدعلی۶۴جانشین محمدعلی۶۴دین۶۴الله محمدعلی۶۴تنها برگزیده دین۶۴نماینده غدیری۶۴ اصحاب یمین
بیماری های سگ مهمترین بیماری سگ میرینه تو خونه بوگندشم میمونه
فرمانده دلاور دین اسلامی 110 علی 110 دین الهی 110ریاضی در قرآن فضائل امام علی از نظر دشمنان امام علی
کشته شدگان بت پرست که به دست با کفایت مولاء علی در جنگها بدر احد خندق تبوک و فتح مکه
کشته شد زهرای اطهر زان سبب گفته در قرآن تمام آیه ها حق با علیست